خاطره ای از جنگ

^︵^ عشق مجازی ^︵^

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ^︵^ عشق مجازی ^︵^ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

[تصویر: pixnama_com_dfd6fd845432f21b73cc000e857e...ni.com.jpg]

آب حیات از دست شهید:

شبی از شبهای ماه محرم که همه اعضاء خانواده به روضه رفته بودند دل درد شدیدی گرفته بودم آنچنان که مثل مار حلقه می زدم وبه خاک می غلطیدم ناگهان چشمم به عکس قاسم افتاد ،پیش خودم گفتم :خدایا اگر پسرم شهید واقعی است باید مرا شفا دهی خواب رفتم در خواب دیدم دیدم قاسم آمد و خنده بر لبش بود به طرف یخچال رفت تا آب بخورد گفتم :بابا اگر آب می خوری مقداری هم به من بده لیوانی پر از آب کرد وبه دست من داد وگفت :بابا  را بخورید تا خوب شوید تمام آب را نوشیدم واز خواب پریدم اما قاسم را ندیدم برخواستم ولامپ را روشن کردم وچندین بار صدایش کردم اما کسی را ندیدم وقتی به خود آمدم بیماریی ام کاملاً خوب شده است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:,

] [ 12:26 ] [ حبیب ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه